هیچ اتفاقی نمی افته....
وقــتـی بـمــیرم،هیــچ اتفاقـی نمـیـفـته...
نه جــایی بـه خاطــرم تعطــیل میشـه،
نه تــو اخـبـار حـرفی زده میــشــه...
نه خـیابونــی بـســته مــیشــه..
نه تـوی تقــــویم خطـی بـه اسـمـم نوشـته میــــشه..
فـقـط موهــای مامـانـم ســفید میـشـه و خــودش شــکســته...
فــامـیل چـند روز آســوده از کـــار..
خواهـرام بـعـد چــن وخ خاطـراتمــو لا بـه لای مشــکلات کمــرنـگ میـبـیـنن...
دوســـتام بـعد خاکســپاری موقـع خـوردن کـبـاب آروم آروم خـنده هاشــون شــروع میـشه..
مــن فـقط تــنهــا گورکن و غســالی رو خـســته میـکـنم....
و مــداحـی کـه الکــی ازخــوبی هـام میــگه و....
بـقیه اشــک تمـســــاح مـیریـزن
بعد از مدتها دیدمش دستهامو گرفت
و گفت:دستات چقدر تغیر کرده!
چیزی نگفتم سرم انداختم پائین و گریه کردم...
توی دلم بهش گفتم:بی معرفت دستات به دستای اون عادت کرده...
خیلی سخته،وقتی که صدای هق هق تنهایی ات رو
فقط دیوار بشنوه و مجبور باشی سرتو بذاری رو شونه ی بالش اونوقت
اون داره می خنده و سر یه نفر دیگه رو شونه شه
.خیلی سخته
(عارفه)