اقا من یه کشف بزرگی کردم :

حرف R همون حرف P هست فقط خسته بوده پاهاشو باز کرده !

حرف Z همون حرف N هست فقط خوابیده !

حرف @ هم همون a هست فقط مقنعه سرش کرده !

پدرش بهش گفت این ۱۰۰۰تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم …

بچه نشست با خودش فکر کرد یعنی باید آرزو کنم

۱۰۰۰نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم ؟

ولش کن ، همین خوبه …

مصاحبه برای استخدام
 
مصاحبه کننده :
 
در هواپیمائی ۵۰۰ عدد آجر داریم، ۱ عدد آنها را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنیم. الان
 
چند عدد آجر داریم ؟
 
متقاضی : ۴۹۹ عدد !
 
مصاحبه کننده :
 
سه مرحله قرار دادن یک فیل داخل یخچال را شرح دهید.
 
متقاضی :
 
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو میذاریم تو یخچال – مرحله سوم:
 
در یخچالو میبندیم !!
 
مصاحبه کننده :
 
حالا چهار مرحله قرار دادن یک گوزن در یخچال را توضیح دهید !
 
متقاضی :
 
مرحله اول: در یخچالو باز میکنیم – مرحله دوم: فیلو از تو یخچال در میاریم
 
مرحله سوم: گوزنو میذاریم تو یخچال – مرحله چهارم: در یخچالو میبندیم !!
 
مصاحبه کننده :
 
شیر واسه تولدش مهمونی گرفته، همه حیوونا هستن جز یکی. اون کیه ؟
 
متقاضی :
 
گوزنه که تو یخچاله !!
 
مصاحبه کننده :
 
چگونه یک پیرزن از یک برکه پر از سوسمار رد میشود ؟
 
متقاضی :
 
خیلی راحت، چون سوسمارا همشون رفتن تولد شیر !!
 
مصاحبه کننده :
 
سوال آخر. اون پیرزن کشته شد، چرا ؟
 
متقاضی : امممممممم، نمیدونم، غرق شد ؟
 
مصاحبه کننده :
 
نه، اون یه دونه آجری که از هواپیما انداختی پائین خورد تو سرش مرد !!! شما مردود
 

 بچه بودیم دخترا عاشق عروسک بودن و پسرا عاشق مردای قوی .

 بزرگ شدیم دخترا عاشق مردای قوی شدن و پسرا عاشق عروسک ...شدین، نفر بعدی لطفا

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :بین شما کسی

 هست که مسلمان باشد ؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه

 کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد، بالاخره پیرمردی با

ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد

بدنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند،

 جوان با اشاره به  گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد

تمام آنها را قربانی کند وبین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد،

پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از

مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگرد و

 شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد جوان با چاقوی

 خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری

در بین شما هست ؟افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان

پیرمرد را بقتل رسانده  نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ،

پیش نماز رو به جمعیت  کرد و گفت :چرا نگاه میکنید ،

به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن

کسی مسلمان نمی شود

آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود

و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم  . . .

برگشت گفت: آخه اين چيه سرت كردي مثل امل ها !!مثل اين كه باورت نشده قرن 21 و مثل مردم عصر حجر مي گردي؟!
گفتم: واقعا؟! عصر حجر يعني كي؟
گفت: چه مي دونم 14 قرن پيش.
گفتم: چه جالب 14 بيشتره يا16؟
گفت: چه سوالايي ميكني معلومه 16!
گفتم: پس 16 قرن پيش عصر حجر تره تا 14 قرن پيش
گفت: معلومه
گفتم: پس شما با اين حساب بايد دمده تر باشيد كه مثل مردم 16 قرن پيش مي گرديد اونم چه زماني موقعي كه بهش مي گفتن عصر جاهليت ديگه از اسمش هم پيداست كه خيلي دمده است...
ديگه پي اش رو نگرفت گذاشت رفت

نظر.نظر

توسط یاسی